• فناوری
  • سرگرمی
همچنین در ناتیلوس بخوانید


هلند و یاسوج چگونه هلند و یاسوج شدند؟


سنگ ها و انواع آن و انواع مختلف کانی ها سوال کتاب درسی
اتصال های شماره گیری تلفنی ISP از ابتدا تا پایان
پاسخ به ادعای شاخدار شکافته شدن دیوار کعبه و ترمیم آن توسط وهابیون
افشای اختلاف عمیق روحانی با همتی طعنه همتی به روحانی
تنظیم یک شبکه و وصل شدن به اینترنت
کیوی و خواص و کاربرد کیوی در پزشکی و بیوست
اندازه گیری زمان از دوران باستان تا عصر حاضر
سئو چیست و چگونه میتوان سئو سایت را به درستی انجام داد
جدید ترین زمر یا کد تقلب بازی GTA4 IV برای PS3
آب سیب معرکه می کند، فواید آب سیب چیست؟
انیمیشن موتور های دو سیلندر چه جوری کار می کنند GIF
دو گانگی در رفتار بن سلمان بعنوان یک رهبر اصلاح طلب
بهینه سازی متن و محتوا در صفحات سایت
آیا کره جنوبی واردات لوازم خانگی را ممنوع کرده است؟
ایمنی، حریم خصوصی و حساب های کامپیوتر شما
بیوگرافی سپند امیرسلیمانی و همسرش مارال آراسته + زندگی خصوصی
این‌همه هزینه برای هسته‌ای که کشور را به این روز سیاه نشانده، صرفاً برای یک درصد از برق کشور است؟
آموزش مشکل قطع شدن آپلود فایل ها در هاست با نرم افزار اف تی پی
دانلود کل مجموعه کامل فیلم Saw “اره” ( قسمت 1 تا 7)
جمعیت سالمند ایرانی تا ۲۰ سال آینده چقدر است؟
هلند و یاسوج چگونه هلند و یاسوج شدند؟
Download Search zibakalam يكشنبه 26 آذر 1402 بازدید: 992
هلند و یاسوج چگونه هلند و یاسوج شدند؟

هلند و یاسوج چگونه هلند و یاسوج شدند؟

هفته گذشته برای یک برنامه دانشجویی به‌دعوت بسیج علوم پزشکی یاسوج، به‌آنجا می‌رفتم. قبلش آمده بودم مشهد، ولی مسئولین دانشگاه فردوسی علی‌رغم اصرار دانشجویان، حاضر به برگزاری نشست دانشجویی به‌مناسبت ۱۶ آذر نشدند. در عوض، نشستی با ۴۰، ۵۰ نفر از اساتید دانشگاه فردوسی داشتم. پروازم از مشهد به شیراز، ساعت ۲۱:۰۰ شب بود.


رانندۀ دانشگاه یاسوج، که جوانی مؤدب و سی‌وچندساله به‌نظر می‌رسید، در فرودگاه شیراز منتظرم بود و بعد از صرف شام، نزدیک نصف‌شب به‌سمت یاسوج حرکت کردیم.

راننده اصرار داشت من عقب بنشینم و استراحت کنم. اما من برعکس، نگران بودم که مبادا خوابش برود. جلو نشستم که مرتب باهاش صحبت کنم. در آن تاریکی شب و در جادۀ پیچ و خم‌دار، خیلی با سرعت می‌رفت. فهمید ترسیده‌ام و گفت: «استاد اگر می‌خواهید، آهسته‌تر بروم؛ ولی نگران نباشید. من مرتب اساتید را بین شیراز و یاسوج می‌برم و جاده را کاملاً می‌شناسم».

دیگر رویم نشد بهش بگویم یواش‌تر برود. من کمربند اتومبیل را نمی‌بندم و جلوی مأمورین هم آن را با دست نگه می‌دارم. در عوض، دستگیرۀ بالای سرم را آنقدر از ترس محکم گرفته و فشار می‌دادم، که یکی - دو روز انگشتانم درد می‌کردند. راننده خوشبختانه به‌مسائل سیاسی علاقه‌مند نبود. نه پرسید: «آخرش چی می‌شه و اینا کِی می‌رن؟»، و نه پرسید: «شما رو چرا نمی‌گیرن؟». فقط گفت «وقتی به آشناها گفتم شما رو قراره از شیراز بیارم، همه بهم می‌گفتن شما از رضاشاه خیلی تعریف می‌کنین». این، تنها مکالمۀ سیاسی‌مان بود.

من به‌جایش کلی در مورد یاسوج ازش مطلب یاد گرفتم. لیسانسه بود، ولی نتوانسته بود کار پیدا کند و رانندۀ دانشگاه شده بود. گفت ما از طایفه‌ای در «سخت‌سر» هستیم. آنجا کلی زمین داریم و محصولات مختلف تولید می‌کنیم. سال گذشته ۲ تن برنج، ۱۷ تن انگور و ۱۰ تن سیب داشتیم. پرسیدم دام هم دارید حتماً. گفت تا پارسال داشتیم، ولی علوفۀ دامی خیلی گران شده، صرف نمی‌کنه. هر قدر بیشتر از وضعیت منطقه برایم می‌گفت، بیشتر متوجه می‌شدم که چقدر آن منطقه برای کشاورزی و دامپروری مناسب است. در عین حال هم متوجه می‌شدم که علی‌رغم آن‌همه پتانسیل، غایت آرزوی جوانان آن، استخدام دولتی است. واقعاً نمی‌فهمیدم که مگر استخدام در یک ادارۀ دولتی با یک حقوق بخور و نمیر، چه دستاوردی دارد که کار کشاورزی و دامپروری را فدای آن می‌کردند؟ ما چگونه ما شدیم؛ هلند چگونه هلند شد؟

ساعت از ۰۳:۰۰ بامداد گذشته بود، که چراغ‌های یاسوج از دور پیدا شد و دستگیره را رها کردم.


اینستاگرام صادق زیباکلام:
https://www.instagram.com/p/C0x4Soiivio/?igshid=ZWQ3ODFjY2VlOQ==
لطفا نظر خود را درباره مطلبی که خوانده‌اید، بنویسید...
نام شریف شما :
آدرس ایمیل:
مطلب :
کپی از مطالب این سایت تنها با ذکر فاتحه رایگان است
مجله تفریحی و سرگرمی ناتیلوس   Natilos.ir © 2024 - 2015
V 9.8